................ نگاه ساکت باران به روی صورتم دزدانه می لغزد.... ولی یاران نمیدانند که من دریایی از دردم ..... به ظاهر گر چه میخندم.... ولی اندر سکوتم ، تلخ می گریم ................................................................... باران!...شیشه پنجره را باران شست.....از دل من اما.....چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟ عشق تلخ - اشک هایم را کجا خواهی نوشت
مرد را آن بهاست که بدان نیک داناست آن ارزى که مى‏ورزى ، [ و این کلمه‏اى است که آن را بها نتوان گذارد ، و حکمتى همسنگ آن نمى‏توان یافت و هیچ کلمه‏اى را همتاى آن نتوان نهاد . ] [نهج البلاغه]
اشک هایم را کجا خواهی نوشت
عشق تلخ
  • نویسنده : سار ا باقرزاده:: 86/11/30:: 4:49 عصر
  • لینک آهنگ

    http://www.aloneman.persiangig.com/Eshghe_Talkh[Www.Mardtanha.Mihanblog.Com].mp3

    نیمه شب آواره و بی حس و حال
    در سرم سودای جانی بی زوال
    پرسه ای آغاز کردیم درخیال
    دل به یاد آوردایام وصال
    از جدایی یک دو سالی می گذشت
    یک دو سال از عمر رفت و برنگشت
    دل به یاد آورد اول بار را
    خاطرات اولین دیدار را
    آن نظر بازی آن اسرار را
    آن دو چشم  مست آهو وار را
    هم چو رازی مبهم و سربسته بود
    چون من از تکرار، او هم خسته بود
    آمدو هم آشیان شد با من او
    هم نشین و هم زبان شد با من او
    خسته جان بودم که جان شد با من او
    ناتوان بودم و توان شد با من او
    دامنش شد خوابگاه خستگی
    این چنین آغاز شد دلبستگی
    وای از آن شب زنده داری تا سحر
    وای از آن عمری که با او شد به سر
    مست او بودم زدنیا بی خبر
    دم به دم این عشق می شد بیشتر
    آمد و در خلوتم دم ساز شد
    گفت و گوها بین ما آغاز شد
    گفتمش در عشق پا برجاست دل
    گر گشایی چشم دل زیباست دل
    گر تو زورع بان شوی دریاست دل
    بی تو شام بی فرداست دل
    دل زعشق روی تو حیران شده
    در پی عشق تو سرگردان شده
    گفت در عشقت وفادارم بدان
    من تو را بس دوست میدارم بدان
    شوق وصلت را به سر دارم بدان
    چون تویی مخمور خمارم بدان
    با تو شادی میشود غمهای من
    با تو زیبا میشود فردای من
    گفتمش عشقت به دل افزون شده
    دل ز جادوی رخت افزون شده
    جز تو هر یاری به دل مدفون شده
    عالم از زیباییت مجنون شده
    بر لبم بگذاشت لب یعنی خموش
    طعم بوسه از سرم برد عقل و هوش
    در سرم جز عشق او سودا نبود
    بهر کس جز او در این دل جا نبود
    دیده جز بر روی او بینا نبود
    هم چو عشق من هیچ گل زیبا نبود
    خوبی او شهره ی آفاق بود
    در نجابت،در نکویی فاق بود
    روزگار،روزگار اما وفا با ما نداشت
    طاقت خوشبختی ما را نداشت
    پیش پای عشق ما سنگی گذاشت
    بی گمان از مرگ ما پروا نداشت
    آخر این قصه هجران بود و بس
    حسرت و رنج فراوان بود و بس
    یار ما را از جدایی غم نبود
    در غمش مجنون عاشق کم نبود
    بر سر پیمان خود محکم نبود
    سهم من از عشق جز ماتم نبود
    با من دیوانه پیمان ساده بست
    ساده ام آن عهد و پیمان را شکست
    بی خبر پیمان یاری را گسست
    این خبر ناگاه پشتم را شکست
    آن کبوتر عاقبت از بند رست
    رفت و با دلدار دیگر عهد بست
    با که گویم اون که هم خون من است
    خسم جان و تشنه ی خون من است
    بخت بد بین وصل او قسمت نشد
    این گدا مشمول آن رحمت نشد
    آن طلا حاصل به این قیمت نشد
    عاشقان را خوشدلی تقدیر نیست
    با چنین تقدیر بد تدبیر نیست
    از غمش با دود و دم همدم شدم
    باده نوش غصه ی او من شدم
    مست و مخموروخراب ازغم شدم
    ذره ذره آب گشتم کم شدم
    آخر آتش زد دل دیوانه را
    سوخت بی پروا ،پر پروانه را
    عشق من،عشق من
    از من گذشتی خوش گذر
    بعد از این حتی تو اسمم را نبر
    خاطراتم را تو بیرون کن ز سر
    دیشب از کف رفت،فردا را نگر
    آخر این یکبار از من بشنو پند
    بر من و بر روزگارم دل مبند
    عاشقی را دیر فهمیدی چه سود؟
    عشق دیرین گسسته تاروپود
    گرچه آب رفته باز آید به رود
    ماهی بیچاره اما مرده بود
    بعد از این هم آشیانت هر کس است

    باش با او یاد تو ما را بس است 

                            

    خدایا آمدم بی آنکه بخواهم و مانده ام چون تو می خواهی
    برایم بگو که چرا لالایی حیات را در گوش چشمانم زمزمه کردی
    بگو تا بهانه ی خاکستری بودنم را دیگر در لابه لای گل های اقاقی جست و جو نکنم
    خدایا بگو به جرم کدام نفس ناصواب عشق را از در کلبه ی دل اینگونه بی پروا راندی ؟
    به کدامین گناه چشمان بی پناهم را بی پناه تر کردی؟
     من آمدم از دنیای تاریکی ها به دنیای بزرگ آدمهای رنگارنگ .مگر وقتی دستانم را از دستان فرشته هایت
    جدا کردی قول ندادی که دلم همواره عاشق می ماند پس چه شد؟
    من به تو ایمان آوردم به تو و حرفهای آسمانیت حالا بگو بدون رویاهای شیرین چگونه بر بوم دل محبت را
    نقاشی کنم؟
    خدایا خالق قلب پاک شب بوها برایت از اعماق شب سیبی سرخ هدیه می آورم شاید اشکی که بر روی
     گونه هایم خشکیده است با دم مهربان تو بر دستان یار بی قرار جای گیرد و دل فراموش نکند که
    عشق همواره هست اما گاهی در رویا جا خوش می کند

     

    اگر چه می دانم دوستم دارد
    امشب غمگینم
    چون نگاهش
    به شیرینی رویاهای من نبود .

    دختری دلش شکست
    رفت و هر چه پنجره
    رو به نور بود
    بست
    رفت و هر چه داشت
    یعنی آن دل شکسته را
    توی کیسه زباله ریخت
    پشت در گذاشت
     صبح روز بعد
    رفتگر
    لای خاکروبه ها
    یک دل شکسته دید
    ناگهان
    توی سینه اش پرنده ای پرید
    چیزی از کنار چشمان خسته اش
    قطره قطره بی صدا چکید
     رفتگر برای کفتر دلش
    آب و دانه برد
    رفت تکه های دل شکسته را به
    خانه برد
     سال هاست
    توی این محله با طلوع آفتاب
    پشت هر دری
    یک گل شقایق است
    چون که مرد رفتگر
    سال هاست
    عاشق است

    گفتی میروم
    باران که ببارد بر میگردم
    باور کردم
    حالا سالها از دوری دیدار و دست ها
    در گذر باران هایی که آمدند
    تا دست خلوت های مرا
    به دور دست تو گره بزنند
    می گذرد
     و تو نیامدی
    حق داری
     دیگر روزگار اعتماد با باران و بابونه های خیالی گذشته است
    و من حتی نگران نیامدنت هم نیستم
    حالا خوب میدانم
    هر بارانی که ببارد
    چشمانی منتظر دنبال دستهای تنهایی میگردند
    که صاحب شعرند
    و قرار است روزی
    به بهانه باران برگردند ...

     

    از کسی نمی پرسند چه هنگام می تواند خدا نگهدار بگوید
     از عادات انسانیش نمی پرسند
     از خو یشتن نمی پرسند .
     زمانی به ناگاه باید با آن رو در روی درآید
     تاب آرد ، بپذیرد وداع را ، درد مرگ را ، فرو ریختن را
     تا دیگر بار بتواند که برخیزد

    خار ها خار نیستند                                            
               شاخه های خشک چوبه های دار نیستند                            
                                            میوه های کال کرم خورده نیز                   
                                                         روی دوش شاخه ها بار نیستند
    پیش از آنکه برگهای زرد را                                              
                  زیر پای خویش سرزنش کنی                               
                             خش خشی به گوش می رسد      
                                          برگهای بی گناه ، با زبان ساده اعتراف می کنند 
          خشکی درخت از کدام ریشه آب می خورد .

    قرار هایی برای بعد های دور
     گوشواره ای  گیلاس  و چتری خیس از بقایای یک منظره
    پرسه های قراری بی قرار حوالی بهشت پنهان نصف النهار
    در چهارشنبه ای که بوی جنوب می دهد
    پر ازدو دلی های دو تکه دریا
    و"دل ای دل" های دلی چشم به راه واژه های بی پروا
      کاش وقت دراین  ساعت خوشبخت بخوابد
    خورشید مجال کوک نیابد
    کاش جاده فرو برود  در مه وململی از ابر  
    و این قطارها هی راهشان را گم کنند...
     فردا به جاده  می زند دریا
    کولی می ماند و باز چتری تنها....
    وگیتارهایی که نمی خوانند
     تا باز پرنده ای غریب در آوازش
    بخندد به حماقت عریان قواعد  آدمی
    وپروانه ای پرشکسته شعر بدزد از فاصله ها :
     " فردا
    پنهانت می کنم میان لختی خیره شدن به دور و جرعه ای آه دزدیده
    پنهانم نکن لا به لای خرت وپرت های یک خاطره
     قرارمان باز
    وقت ناگهان ماه جنوب
    برایت  دو شکوفه گیلاس می آورم
    برایم دو بهارنارنج بیاور .
     از گوشه پلک هام که پر نمی زنی ها؟

    دانلود آهنگ منتظرت بودم
    شب به گلستان تنها
    منتظرت بودم
    باده نا کامی در هجر تو پیمودم
    منتظرت بودم  منتظرت بودم
    آن شب جان فرسا من بی تو نیاسودم
    وه که شدم پیر از غم آن شب و فرسودم
    منتظرت بودم  منتظرت بودم
    بودم همه شب دیده به ره تا به سحر گاه
    ناگه چو پری خنده زنان آمدی از راه
    غمها به سر آمد
    زنگ غم دوران از دل بزدودم
    منتظرت بودم  منتظرت بودم
    پیش گلها  شاد و شیدا
    می خرامید آن قامت موزونت
    فتنه دوران دیده تو از دل و جان من شده مفتونت
    در آن عشق و جنون مفتون تو بودم
    اکنون از دل من بشنو تو سرودم
    منتظرت بودم  منتظرت بودم
    منتظرت بودم منتظرت بودم


    در حضور خارها هم می شود یک یاس بود
    در هیاهوی مترسک ها پر از احساس بود
    میشود حتی برای دیدن پروانه ها
    شیشه های مات یک متروکه را الماس بود
    دست در دست پرنده بال در بال نسیم
    ساقه های هرز این بیشه ها را داس بود
     کاش می شد حرفی از "کاش می شد"هم نبود
    هرچه بود احساس بود و عشق بود و یاس بود


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    ---------------------------------------------------
     RSS 
    خانه
    ایمیل
    شناسنامه
    مدیریت وبلاگ
    کل بازدید : 32584
    بازدید امروز : 10
    بازدید دیروز : 2
    ............. بایگانی.............
    بهمن 86

    ........... درباره خودم ..........
    اشک هایم را کجا خواهی نوشت
    سار ا باقرزاده
    این وبلاگ مجموعه ای از شعرهائی که دوست دارم

    .......... لوگوی خودم ........
    اشک هایم را کجا خواهی نوشت
    ..::موزیک::..